مطالب ادبی و فرهنگی

سلام دوستان عزیز .به وبلاگم خوش آمدید .امید دارم از بخش های متنوع وب کمال استفاده رو ببرید

۲۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چند داستان کوتاه

کوهنورد

 

داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت....
و شما؟
چقدر به طنابتان وابسته اید؟
آیا حاضرید آن را رها کنید؟

در مورد خداوند یک چیز را نباید فراموش کرد:
هرگز نگوئید که او شما را فراموش کرده و یا تنها گذاشته.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.

 

هدیه نوئل

عید نوئل فرا رسیده و برادر بزرگ پاول برای تبریک سال نو یک خودرو زیبا برای پاول خریده بود. روزی از روزها بعد از انجام کار، پاول دفترش را ترک کرد. با تعجب دید که پسر کوچکی در کنار خودرو جدید وی دور می زند و با نگاه تحسین آمیز به ماشین نگاه می کند. پاول از خود پرسید این پسر کیست؟ از لباس های پاره و کهنه اش متوجه شد که فقیر است. همزمان، پسر کوچک دید که پاول به سوی ما شین می آید و پرسید:" آقا، این ماشین زیبا متعلق به شما است؟ " پاول جواب مثبت داد، " این هدیه عید نوئل من است، برادرم برایم خریده است.

" هدیه نوئل؟" پسر با تعجب صدایش را بلند کرد، " یعنی برادر شما این ماشین را خرید و شما هیچ پولی برای آن نداده اید؟ " آری......" پاول خندید. پسر کوچک غبطه ای خورد و گفت: ای ، کاش......" حرفش تمام نشد بود که پاول فکر کرد پسرک کوچک حتماً آرزو می کند روزی برادری همانند برادر او داشته باشد، اما صدای شیرین پسر به گوش رسید که گفت: ای ، کاش من چنین برادری بودم!" پاول بسیار تحث تأثیر قرار گرفت، این پسرک با بچه های دیگر فرق داشت، چند دقیقه پسر را نگاه کرد و گفت: می خواهی با من گردش کنی؟ البته با این ماشین جدید. پسرک که هیجان زده شده بود به سرعت سوار ماشین شد. آنها مدت ها گردش کردند، پسر به پاول گفت: " آقا، ممکن است به خانه من بیاید؟ پاول خندید، در دنیای کودکان ،برگشتن با یک ماشین زیبا چقدر پر افتخار است.! اما پاول بزودی فهمید که بار دیگر اشتباه کرده است. پس از رسیدن به مقصد، پسر کوچک به پاول گفت: زحمت کشیدید، آقا! لطفاً ماشین را مقابل در پارک فرمایید و چند دقیقه منتظر باشید! پسر کوچک سریع پیاده شد و به سمت خانه دوید، چند دقیقه دیگر، او باز گشت و کنارش کودک دیگری بود.
پاول حدس زد که این برادر کوچک آن پسر است. از روشهای عجیب حرکت پسر کوچکتر، پاول فهمید پاهایش بیمار است و نمی تواند راه برود. پسرک بردارش را بغل کرد و با اشاره به ماشین جدید پاول گفت: دیدی؟ بسیار زیبا است، نه؟ این هدیه نوئل آن آقای مهربان است. برادر بزرگ او برایش خریده است! وی پولی برای خرید ماشین صرف نکرده است. عزیزم! روزی من هم مثل این ماشین زیبا را برای تو می خرم و آن زمان می توانی کادوهای قشنگ را در ویترین فروشگاه ببینی! پسر کوچکتر دستی زد و دو برادر با خوشحالی خندیدند.
پاول این دو بچه دوست داشتنی را نگاه کرد. نزدیک شد اشکهایش دیده می شد. پسر کوچکتر را بغل کرد و در صندلی جلوی ماشین گذاشت. برادرش از پاول بسیار تشکر کرد. سه نفر یک سفر فراموش نشدنی را آغاز کردند. در آن عید نوئل پاول بهترین هدیه را دریافت کرده بود. زیرا زندگی به او آموخته بود که خوشحال کردن دیگران بهترین هدیه است. عشق همیشه به انسان نیرو می دهد
 

گل صداقت

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت که تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا از میان آنان دختری سزاوار را برگزیند. وقتی که خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد زیرا او می دانست که دخترش مخفیانه عاشق شاهزاده است.
او این خبر را به دخترش داد. دخترش گفت که او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو بختی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند اما فرصتی است که دست کم برای یک بار هم که شده او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرارسید و شاهزاده به دختران گفت: به هریک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیبا ترین گل را برای من بیاورد ملکه آینده چین می شود. آن دختر هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و آنان راه گلکاری را به او آموختند. اما بی نتیجه بود و گلی نرویید. روز موعود فرا رسید دختر با گلدان خالیش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام با گل زیبایی به رنگ ها و شکل های مختلف در گلدانهای خود حاضر شدند. شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد که دختر خدمتکار، همسر آینده او خواهد بود. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده گفت: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند؛
گل صداقت ............
زیرا چیزی که به شماها داده بودم دانه نبود بلکه سنگریزه بود. آیا امکان دارد گلی از سنگریزه بروید؟؟؟!!!!

 

شکلات محبوب

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت:(( دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام ))

ایمیل

شرکت مایکروسافت آبدارچی استخدام می کرد. مردی که متقاضی این شغل بود به آنجا مراجعه کرد. رئیس کارگزینی با او مصاحبه کرد و بعنوان نمونه کار از او خواست زمین را تمیز کند.
سپس به او گفت: «شما استخدام شدید، آدرس ایمیلتون رو بدید تا فرمهای مربوطه را برایتان بفرستم تا پر کنید و همین‌طور تاریخی که باید کار را شروع کنید بهتان اطلاع بدهم.» مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!» رئیس کارگزینی گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارید، یعنی شما وجود خارجی ندارید و کسی که وجود خارجی ندارد، شغل هم نمی‌تواند داشته باشد.» مرد در کمال نومیدی آنجا را ترک کرد. نمی‌دانست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کند. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی برود و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخرد. بعد خانه به خانه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها را فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایه‌اش رو دو برابر کند. این عمل را سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خانه برگشت. مرد فهمید می‌تواند به این طریق زندگی‌اش را بگذراند و شروع کرد به این که هر روز زودتر از خانه برود و دیرتر بازگردد. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یک گاری خرید، بعد یک کامیون، و به زودی ناوگان خودش را در خط ترانزیت (پخش محصولات) بر پا کرد. 5 سال بعد، مرد دیگر یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکا بود. او شروع کرد تا برای آینده‌ خانواده ا‌ش برنامه‌ربزی کند و تصمیم گرفت بیمه‌ عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی را انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شان به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

نماینده‌ بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارید، ولی با این حال توانسته اید یک امپراتوری در شغل خودتان به وجود بیاورید. فکر کنید به کجاها می‌رسیدید اگر یک ایمیل هم داشتید؟»
مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: «آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.»

 

مرد گدا


مردی هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم هم حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی از طلا بود و یکی از نقره. اما مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و مرد گدا همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه مرد گدا را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند. مرد پاسخ داد: حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من از آنها احمقترم. شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. نتیجه : اگر کاری که میکنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.!

 

خود خواهی    

آدمی بد کار به هنگام مرگ فرشته ای را دید که نزدیک در دروازه های جهنم ایستاده بود. فرشته ای به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ای و همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده! مرد به یاد آورد که یک بار هنگامی که در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا له نکند مسیرش را تغییر داد. فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و با خود مرد را به بهشت برد. عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تار بالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد. فرشته گفت: افسوس! تنها به فکر خود بودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد.

منبع:بزرگترین وبلاگ ویژه دختران

داستان کوتاه برفی

شبی ، برف فراوانی آمد و همه جا را سفید پوش کرد . دو پسر کوچک با هم شرط بستند  که از روی یک خط صاف، عبور کنند که به مدرسه می رسید.

یکی از آنان گفت : کار ساده ای است! بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت ، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند.

متوجه شد که به صورت زیگزاگ قدم برداشته است.

دوستش را صدا زد و گفت:” سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!

پسرک فریاد زد: کار ساده ای است! بعد سر خود را بالا گرفت.

به در مدرسه چشم دوخت و به طرف هدف خود رفت. رد پای او کاملا صاف بود.

 

  • منبع اصلی: اگر یک بار دیگر به دنیا می امدم/سیده سارا شفیعی/ انتشارات بهار سبز


داستان کوتاه- 

روزی فیلی با سرعت از جنگلی می گریخت!

دلیلش را پرسیدند

گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!

گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!


گفت: بله میدانم که فیل هستم؛ اما شیر، این ماموریت را به الاغ واگذار کرده است !

منبع :سیب خاطرات

 


داستان کوتاه سوت

بنجامین فرانکلین در هفت‌سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت . * 
پسرک هفت ‌ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود . 
اشتیاق او برای خرید سوت به‌ قدری زیاد بود که یک ‌راست به مغازه اسباب‌بازی ‌فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت ،
روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکه‌ها را به فروشنده داد . *

فرانکلین هفتاد ساله بعد برای یک دوستی نوشت : 
سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آن‌قدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداخته‌ام و وحشتناک به من می‌خندیدند .! *

اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه می‌کردم . 
سال‌ها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف 
و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و می‌گفت : همین‌طور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسان‌ها را دیدم متوجه شدم .
 بسیاری از آن‌ها بهای گزافی برای یک سوت می‌پردازند .
 بخش اعظم بدبختی افراد با ارزیابی غلط آن‌ها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوت‌هایشان فراهم آمده است  .
تردیدها و انتخاب ها ، اختلافات خانوادگی ، مشاجره‌ها ، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند .

همه سوت‌هایی هستند که بیشتر افراد با نادانی بهای گزافی برایش می‌پردازند . *



داستان کوتاه

 

به گزارش خبرنگار اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ کمپین اهدای عضو بعد از مرگ مغزی به درخواست پرستو صالحی بازیگر تلویزیون رنگ تازه ای به خود گرفت و این بازیگر مردم را به کاری انسان‌دوستانه دعوت می‌کند.

وی با انتشار مطلبی در اینستاگرام خود، درباره دلایل موج اهدای عضو در برزیل نوشت.

پرستو صالحی و دفن خودروی بنتلی نیم‌میلیون دلاری! + عکس
پرستو صالحی نوشت: 

" چندی پیش، یکی از ثروتمندترین مردان برزیل در پستی روی فیس‌بوکش اعلام کرد که خودروی بنتلی نیم‌میلیون دلاری خود را، که به‌تازگی خریده بود، دفن خواهد کرد. آقای شیکینو اسکارپا گفته بود که بعد از آنکه مستندی درباره‌ی فرعون‌های مصر باستان دیده، می‌خواهد به‌تقلید از آنها ارزشمندترین دارایی خود را دفن کند تا در زندگی بعد از مرگ بتواند از آن استفاده کند!

در مدت یک هفته تا زمانی که برای تدفین خودرو اعلام شده بود، این کار او موجی از جنجال در رسانه‌های برزیل به‌راه انداخت و نظرات منفی بسیاری برای او ارسال شد؛ بسیاری این کار را احمقانه خواندند و معتقد بودند که او دست‌کم با بخشیدن خودرو می‌تواند بیشتر به زندگی بعدی خود کمک کند!

اما او، مصمم، در یک برنامه‌ی تلویزیونی صدها خبرنگار و عکاس را به خانه‌ی خود در شهر سائوپائولو دعوت کرد تا شاهد مراسم تدفین باشند. خودرو به داخل گودال منتقل شد و آقای اسکارپا بر سر مزار خودروی خود ایستاد، اما قبل از اینکه اولین تل خاک روی خودرو ریخته شود، دستور توقف داد و همه را به داخل خانه دعوت کرد. 

بعد مشغول سخنرانی برای جمع شد: «البته که من دیوانه نیستم، البته که ماشینم را دفن نخواهم کرد. بسیاری به‌سبب اینکه می‌خواستم ماشینم را دفن کنم، درباره‌ام قضاوتِ بد کردند، اما اغلب مردم چیزی بسیار باارزش‌تر از بنتلی من را دفن می‌کنند. آنها قلب، کلیه، کبد، شش، و چشم‌هایشان را به خاک می‌سپارند. این کار احمقانه است؛ زیرا بسیاری از مردم نیازمند اهدای عضوند. دفن‌شدن مردگان با اعضای سالمی که چه‌بسا جان بسیاری را نجات بدهند بزرگ‌ترین خسران این جهان است. ارزش بنتلی من حتی نزدیک به آن نیست. هیچ ثروتی، هرچقدر هم زیاد، ارزشمندتر از یک عضو بدن نیست؛ زیرا هیچ‌چیز ارزشمندتر از زندگی نیست.» آقای اسکارپا این کار را به‌مناسبت هفته‌ی اهدای عضو در برزیل و با همکاری سازمان اهدای عضو برزیل (ABTO) انجام داد تا توجه مردم را به این مسئله جلب کند. پس از این مراسم، سازمان ABTO کمپین جدید خود را با شعار «دفن‌کردن چیزی باارزش‌تر از بنتلی احمقانه است» راه‌اندازی کرد.

موجی که این کار برای اهدای اعضا در برزیل به‌راه انداخت بی‌سابقه بوده است. این کار آقای اسکارپا فقط در شبکه‌های اجتماعی بر بیش از 172میلیون نفر تأثیرگذار بوده و پست‌های مربوط به اهدای اعضا پس از آن 743 درصد بیشتر از پست مربوط به دفن‌شدن بنتلی به اشتراک گذاشته شدند. و اهدای اعضا در برزیل در مدت یک ماه 31/5 درصد افزایش یافت."


داستان کوتاه

در ایام صدارت امیرکبیر روزی احتشام الدوله  عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور امیرکبیر رسید.

امیرکبیر از احتشام الدوله پرسید: وضع بروجرد چطور است؟

حاکم لرستان جواب داد: قربان اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب میخورند.

امیر برآشفت و گفت: من میخواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد. تو میگویی گرگ و میش از یک جوی آب میخورند؟



داستان کوتاه

یکی از وزرای ناصرالدین ‌شاه در جریان جنگ‌های ایران و روسیه ادعا کرده بود می‌تواند توپی بسازد که از دارالخلافه تهران، سنت‌پترزبورگ روسیه را با خاک یکسان کند و بعد از چند ماه توپ را آماده کرد  و ناصرالدین شاه و بقیه درباریان را برای مشاهده شلیک آن دعوت کرد . 

با شلیک توپ، گلوله توپ درون لوله منفجر شد و خدمه توپ را لت و پار کرد.

ناصرالدین ‌شاه با عصبانیت پرسید؛  مردک! این بود آن توپی که وعده داده بودی؟

و یارو گفت؛ قربان! وقتی خودی‌ها را اینجور لت و پار کرده است، حالا تصور بفرمایید که با دشمن چه می‌کند؟!


داستان کوتاه خواستگاری
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت.
پدر دختر رو به پسر کرد و گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.

چندی بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت ، پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت : انشاءالله خدا او را هدایت میکند.

دختر گفت: پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
نویسنده : ؟؟
منبع : اینترنت


داستان کوتاه

...در آن دوره، 22 یا 23 ساله و ورزشکار بودم. از پانزده، شانزده سالگی در «‌خروس وزن» قهرمان شدم که مرا به تهران بردند تا به شهرهای مختلف بروم و مسابقه بدهم. نسلمان عمدتاً کشتی‌گیر بوده‌اند، خادم‌ها پسرعموی ما هستند، محمد خادم پسرعموی پدرم است.خلاصه ذات همه‌مان پهلوانی است.

بنده خدایی بود به اسم «گلکار» که سه سال قهرمان کشور شده، اما آن سال باخته بود. با بچه‌ها در غذاخوری باشگاه نشسته بودیم که یکی آمد و گفت: اوستا خورد! وقتی داخل غذاخوری آمد، بچه‌ها هر بی‌ادبی‌ای بلد بودند نسبت به او کردند! او با پدر ما رفیق بود و به ما می‌گفت: بچه برادر.

به من گفت: «بچه برادر! ببین عوض اینکه دلداری‌ام بدهند، چه کارم می‌کنند؟»

تکان سختی خوردم و گفتم بعد از سه سال قهرمان شدن، آخرش این است؟ 

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که رادیو خبر مرگ مهاتما گاندی را پخش کرد.

فردای آن دیدم در روزنامه‌ها نوشته‌اند: دنیا به هم خورد!

دیدم آخر شخصیت کاریزماتیک این می‌شود و آخر گردن‌کلفتی آن! همان‌جا سوار ماشین شدم و به مشهد آمدم و پیش مرحوم حاجی عابدزاده رفتم و شروع به درس خواندن کردم ...

منبع


داستان کوتاه

روایت شده که روزى حضرت امیر علیه السّلام بر فراز منبر مسجد کوفه پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! گناهان سه قسمند، سپس ساکت شد، شخصى پرسید: یا على علیه السّلام فرمودى گناهان سه قسمند و ساکت شدى؟

فرمود:آرى مى‏خواستم آن را توضیح دهم ولى چیزى به ذهنم رسید، که فاصله بین کلام شد، آرى گناه سه قسم است: گناهى که آمرزیده مى‏گردد و گناهى که آمرزیده نمى‏گردد، و گناهى که هم صاحبش بیم دارد و هم امید، عرض شد  برایمان آن را روشن کن؟

فرمود: آرى گناهى که در دنیا کیفرش را بنده مى‏بیند و خداوند بردبارتر از این است که دو بار بنده را کیفر دهد.

و اما گناهى که بخشیده نمى‏شود، ستم به بندگان خداست، که خداوند سوگند یاد کرده که آن را نیامرزد، اگر چه به آهستگى مشتى بر کسى زده باشند، و یا دستى به سر و صورت انسان یا حیوانى کشیده باشند،  پس خدا در قیامت آن را قصاص مى‏کند تا مظلمه‏اى به گردن کسى نماند.

اما گناه سوم، گناهى است که خداوند آن را بپوشاند و توبه را روزى وى سازد و همواره از گناه خود ترسان است و امید رحمت دارد، پس ما هم براى او جاى امیدوارى مى‏بینیم.

از حضرت باقر علیه السّلام رسیده که فرمود: هر گاه خداوند بخواهد بنده‏اى را گرامى نماید و گناهانى بر گردن داشته باشد، او را بیمار مى‏گرداند، و اگر بیمارش نکند، مرگ را بر او سخت و رنج‏آور مى‏گرداند، تا گناهانش پاک شود، و اگر بخواهد بنده‏اى را خوار گرداند و او کارهاى نیکى کرده باشد، بدنش را سالم نگاه مى‏دارد و اگر چنین نکند، روزى او را بسیار مى‏گرداند، و اگر چنین نکند، مرگ را بر او آسان مى‏کند، تا پاداش کار نیکش به این صورت داده شود.

ارشاد القلوب.


داستان کوتاه درباره امام موسی صدر

رئیس سابق جامعۀ لبنانی‌های مقیم سیرالئون، در گفت‌وگو با گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر به بیان خاطرات خود دربارۀ امام موسی صدر پرداخت.

به گزارش روابط عمومی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، هاشم الهاشم ابتدا به سابقه آشنایی خانواده خود با امام صدر اشاره کرد و گفت: این آشنایی به زمانی برمی‌گردد که من و برادر دو قلویم نوجوان بودیم و امام صدر هنوز در شهر صور سکونت داشت. آن روز‌ها رابطه بسیار صمیمانه‌ای میان امام و پدر من برقرار بود. به یاد دارم که امام هرگاه پدر من را می‌دید از او با لقب پسر عمو یاد می‌کرد چون پدر ما از سادات هاشمی بود. در آن سال‌ها ما دائم ایشان را ملاقات می‌کردیم و همراه‌شان به جلسات مختلف می‌رفتیم به گونه‌ای که من و برادرم دائم در دو طرف امام بودیم و در نمازهای جماعت به امامت ایشان شرکت می‌کردیم.
============================
 
استاد الهاشم در ادامه با اشاره به ماجرای یک بستنی‌فروش مسیحی که به امام مراجعه کرده و از خرید نکردن مسلمانان شکایت داشت، افزود: در یک روز پس از اقامه نماز جمعه، امام صدر گفت که می‌خواهیم جایی برویم. جمعی با ایشان همراه شدند که من هم جزو آنان بودم. رفتیم تا رسیدیم به بستنی فروشی آنتیبای مسیحی، امام به آنتیبا گفت که ما آمده‌ایم در اینجا بستنی بخوریم. آنگاه اول امام و بعد همه حاضران از بستنی‌های آنتیبا خوردند. این کار امام خیلی صدا کرد. گویا یک بستنی فروش شیعه این‌گونه تبلیغ کرده بود که چون آنتیبا مسیحی است، شرعاً نمی‌توان از بستنی‌های او خورد چرا که اهل کتاب پاک نیستند. و البته این سخن براساس نظر برخی علما عنوان شده بود، اما امام که معتقد به طهارت اهل کتاب بود، تنها به بیان نظر فقهی خود اکتفا نکرد و عملاً اقدامی را انجام داد که بازتاب گسترده‌ای در جامعه آن روز لبنان داشت.
 ============================
الهاشم با تأکید بر اینکه تفاوت مهم امام صدر با دیگران این بود که ایشان مردم را در همه امور اقناع می‌کردند، ادامه داد: امام برای مقابله با زشتی‌ها به تبلیغ زبانی اکتفا نمی‌کرد و حتی اگر می‌خواست مردم را از شراب‌خواری پرهیز دهد به شیوه اقناعی برخورد می‌کرد. مثلاً یک روز امام بین راه در جاده‌ای در منطقه خیزران مقابل رستورانی می‌ایستد تا کمی استراحت کند، گویا از فضایی که در آنجا حاکم بوده احساس می‌کند که زمینه برای یک کار اقناعی فراهم است، لذا به اتفاق همراهان وارد رستوران می شود و گوشه‌ای می‌‌نشیند و به صاحب رستوران می‌گوید کمی شراب و یا یکی از انواع مشروبات الکلی را برای من بیاورید. افراد از این خواسته امام تعجب می‌کنند توجه همه جلب می‌شود. امام تأکید می‌کند که درست شنیده‌اید آنچه را گفتم بیاورید. بعد کافه‌دار لیوانی شراب نزد امام می‌آورد. سپس امام از او می‌خواهد که یک جگر گوسفند هم بیاورد. بلافاصله سفارش ایشان انجام می‌شود. امام قطعه‌ای از جگر را برش زده و روی آن شراب می‌ریزد، پس از لحظاتی تغییرات جدی در ظاهر جگر ایجاد می‌شود. در اینجا امام خطاب به حاضران می‌گوید ببینید شراب با این جگر چه کرد همین اتفاق برای جگر کسانی که این نوع مشروبات را استفاده می‌کنند، می‌افتد. آیا منطقی است که همچنان به نوشیدن آن اصرار داشته باشید؟
 
============================
رئیس سابق جامعۀ مهاجران لبنانی مقیم سیرالئون به سلوک فردی امام هم پرداخت و تصریح کرد: امام به گونه‌ای سخن می‌گفت و عمل می‌کرد که همه او را دوست داشتند و به جرئت می‌توانم بگویم که ایشان در میان مسیحیان و اهل سنت هیچ بدخواه و دشمنی نداشت و مخالفان او بیشتر در میان شیعیان حسود و تنگ‌نظر بودند.
 
استاد الهاشم در ادامه دربارۀ رابطه امام با مسیحیان به بیان خاطرات دیگری پرداخت و اظهار داشت: یک مسیحی که مدعی علاقه‌مندی به اسلام و مکتب تشیع شده بود به امام صدر مراجعه می کند و خواستار تشرف به دین اسلام می‌شود. امام با طرح پرسش‌هایی سعی می‌‌کند از علت این تصمیم او آگاه شود. آن مرد پاسخ‌هایی می‌دهد، اما امام قانع نمی‌شود، لذا به او پیشنهاد می‌دهد که برود و برخی کتاب‌ها را بخواند و بعد با تفکر و تأمل بیاید و تصمیمش را بگیرد. خلاصه در حالی که آن مرد اصرار به مسلمان شدن داشت، امام از او دلیل قانع کننده خواسته بود. بالاخره مرد مسیحی به امام می‌گوید می‌خواهم مسلمان بشوم تا بتوانم همسرم را راحت‌تر طلاق بدهم. امام هم در جواب می‌گوید اگر دلیلش چنین چیزی است به هیچ وجه قبول نمی‌کنم. اما آدرس خانه‌ات را به من بده تا مشکلت را حل کنم. بعد همراه پدر من و یکی از کشیش‌های مسیحی چند بار به منزل آن فرد مسیحی رفتند تا اختلاف او و همسرش را برطرف کنند. جالب این است که این مرد تا همین اواخر زنده بود و تا آخر عمر هم با همسرش زندگی کرد.
 
استاد هاشم الهاشم در پایان گفت: فرق امام صدر با دیگران در همین بود. اگر آن مرد نزد امام شیعه می‌شد، مثل بمب در جنوب لبنان صدا می‌کرد اما امام چنین شیوه‌هایی را نمی‌پسندید.


داستان کوتاه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۴۴
زهرا اسکندری
داستان کوتاه خودت را به خودت ثابت کن نه به دیگران

یک روز روباهی می خواست خرگوشی را بخورد . خرگوش زرنگ که راه فراری نداشت فکر بکری به مغزش رسید و با زیرکی نگاهی به روباه انداخت و گفت:" آهای ... مگه تو کی هستی که می خواهی منو بخوری ؟"

روباه که از این حرف خیلی جاخورده بود گفت :" خوب! اینکه معلومه من روباهم وروباه ها هم خرگوش می خورند."

 

خرگوش با جسارتی بیشتر می گوید:" اینطور که من دارم میبینم تو که روباه نیستی. اگرادعا می کنی روباه هستی باید این مسا له رو ثابت بکنی."   

روباه که دستپاچه شده بود گفت:" اگه از شیر مدرک بگیرم برات بیارم خوبه؟" خرگوش می گوید : آره خوبه اگه شیر به تو مدرک داد اونوقت بیا منو بخور

 روباه پیش شیر می رود و با اصرار مدرکی می گیره که اثبات کنه او یک روباه است و با مدرک می ره پیش خرگوش . ولی خرگوش ناقلا فرار کرده و رفته بود .

روباه با کلی ناراحتی که خرگوش سرش کلاه گذاشته میره پیش شیر تا داستان را برای شیر تعریف کنه وقتی به شیر می رسه می بینه که گوزنی داره با شیر صحبت می کنه ومی گوید:

" تو که شیر نیستی اگر شیر هستی  باید این مساله رو ثابت کنی .

 شیر می گوید: عزیز من ... یا من گرسنه هستم یا گرسنه نیستم...

اگر گرسنه  نباشم دلیلی هم ندارد به تو ثابت کنم که شیر هستم ولی اگر گرسنه باشم  وقتی تو را خوردم می فهمی  که من شیر هستم...  

 روباه وقتی این قضیه را می بینه  با کلی ناراحتی پیش شیر می آید ومی گوید :" ای شیر! تو که این قدر وارد هستی چرا وقتی من دفعه اول آمدم از تو مدرک اثبات روباه بودنم را بگیرم به من نگفتی که خرگوش می خواهد سرت کلاه بگذارد.

  شیر در جواب می گوید : آخر من فکر کردم تو این مدرک را برای کسایی می خواهی که  برای اثبات وجودشان احتیاج به سند ومدرک دارند ...

 

========

نکته اخلاقی : اگر گردویی در دست داشته باشید و همه دنیا بگویند مروارید است هنوز شما گردویی در دست دارید و اگر در دست مرواریدی در دست داشته باشید و همه دنیا بگویند گردویی در دست دارید شما در دست خود مرواریدی دارید و ارزش آن پایین نمیآید ...

 =========

موفقیتهای بزرگ تنها در صورتی نصیب انسان میشود که از شروع های کوچک راضی باشد.

 ========

انسان هر جا که باشد خالق سرنوشت خود است.

 ========

 

اگر کار کوچکی با دقت و به طور مداوم و از روی محبت انجام شود دیگر کار کوچکی نیست

=======

مادامی که طرفتان را نبخشیده اید خود شما قربانی ماجرا هستید ...

منبع :سیب خاطرات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۸
زهرا اسکندری

 

داستان کوتاه اصفهانی

دهقانی در اصفهان، به در خانه ی خواجه بهاالدین صاحب دیوان رفت. با خواجه سرا گفت که با خواجه بگوی که: خدا بیرون نشسته است با تو کاری دارد. او با خواجه بهاادین بگفت؛ به احضار او فرمان داد، چون در آمد، پرسید: که تو خدایی؟ گفت: آری؟ گفت چگونه؟ گفت: من پیش از این ده خدا، باغ خدا و خانه خدا بودم. نائبان و عاملان تو، ده و باغ و خانه از من به ظلم بگرفتند، اکنون تنها خدا ماند!

 منبع :سیب خاطرات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۵
زهرا اسکندری

داستان های کوتاه  شنیدنی

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک مرد بدجنس قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی مرد بدجنس طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و
دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و مرد بدجنس کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با
چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما  اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین مرد بدجنس خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس مرد بدجنس از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که مرد بدجنس تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با مرد بدجنس ازدواج کند
تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر
منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را
نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۳
زهرا اسکندری

رژیم کانادایی

 

در این مطلب میخواهیم در مورد رژیم کانادایی و تجربیاتمون بگیم. این رژیم ظاهرش خیلی شبیه کالری شماریه اما نحوه ی چیدن مواد غذایی کنار هم خیلی حرفه ایه. این روش هم مثل سایر روش ها منتقدین و موافقینی داره. اما خب در نوع خودش پرطرفداره.

 


این برنامه انقلابی(رژیم 15 روزه) با سرعت و آسان باعث کم شدن و سوزاندن چربی در بدن می شود،بهترین مشخصه این رژیم این است که بدن را وادار به سوزاندن سریع چربیها می کند و مانع بازگشت وزن از دست رفته میشود از همه مهمتر این رژیم روی مرکز اشتها در مغز اثر میگذارد و اشتها کم میشود .

نکته مهم: ممکن است میزان از دست رفتن اب بدن در روزهای اول زیاد باشد و حالت سستی به شما دست دهد که برای از بین بردن این حالت حتما در طول روز 8 لیوان آب بنوشید

این رژیم 15 روز است و به همین دلیل آسان است و در صورت اجرای دقیق بسیار موثر است به دلیل اینکه رژیم خاصی دارد و شما از رژیم خسته نمی شوید . این رژیم سوخت و ساز بدن را تغییر میدهد و به همین دلیل پس از پایان مدت آن میشود بصورت معمول غذا خورد، بدون آنکه اضافه وزن بیاورید.

لازم به ذکر است که این رژیم را به همان صورت و بدون کوچکترین تغییری انجام دهید و بخاطر داشته باشید چنانچه بین وعده های غذا حتی آب نبات و یا شکلات خورده شود رژیم باید قطع گردد و پس از دو ماه دوباره از نو شروع کنید.

مدت آن فقط 15 روز است نه کمتر و نه بیشتر که 12 روز آن رژیم اصلی است و به مدت 3 روز رژیم نگهدارنده بسیار آسان گرفته میشود ،با گرفتن این 12 روز و 3 روز رژیم نگهدارنده وزن تا یکسال به همان صورت باقی می ماند و شما در این یکسال اضافه وزن پیدا نمی کنید، در این رژیم قهوه یا چای نباید عوض شود و قند و خرما در همان موعد اعلام شده میل شود،چنانچه این رژیم را بطور دقیق انجام دهید پس از پایان آن بین 8 الی 10 کیلو از وزن شما کاسته می شود و 10 الی 15 سانتیمتر از سایز شما کم میشود شاید باور نکنید ، ولی بعد از پایان رژیم باور خواهید کرد که رژیم ما معجزه است.

اگر رژیم را بطور دقیق بگیرید ،یعنی چیزی اضافه بر مواد رژیم میل نکنید و به قول معروف ناخنک به غذا ها نزنید حتما وزن و سایز کم می کنید.(هر یک از مواد رژیم به منظور خاصی تهیه شده) در صورتیکه وزن شما بیش از 70 کیلو گرم است میتوانید 12 روز رژیم را گرفته سپس 3 روز رژیم نگهدانده را بگیرید و بعد دوباره 12 روز رژیم بگیرید تا به وزن و سایز دلخواه خود برسید اگر در طول روز گرسنه شدید بین غذاآب یا چای کمرنگ بدون قند بنوشید.

این رژیم برای افرادی طراحی شده که از سلامتی جسمی خوبی برخوردار هستند و بیماری خاصی مانند فشار خون ،ناراحتی قلبی و زخم معده و ... ندارند.حتما توصیه میشود این رژیم را از یک روز تعطیل شروع کنید.
بعد از 15 روز میتوانید بصورت معمول غذا بخورید حتی شیرینی جات ولی پرخوری نکنید. در صورتیکه بعد از 6 الی 10 ماه تا اندازه سه کیلو اضافه وزن پیدا کردید فقط کافی است همین سه روز رژیم نگهدارنده را بگیرید

 

جایگزینی مواد:

ممکن است با جایگزین کردن گوشت قرمز، مرغ، کالباس و تخم مرغ با هم در وعده های غذایی و یا جابجایی وعده های ناهار و شام و تقسیم به چند وعده کوچکتر به نتیجه دلخواه نرسید ، لذا ایجاد چنین تغییراتی توصیه نمی شود.

در صورت در دسترس نبودن و یا دوست نداشتن گوشت قرمز ،گوشت سفید ، کالباس و تخم مرغ موجود در این رژیم فقط میتوانید مواد غذایی زیر را در وعده و جای آنها جایگزین کنید.

1-بورانی کدو: 3 عدد کدوی متوسط را حلقه حلقه کنید و با یک عدد گوجه فرنگی خرد شده و یک قاشق غذا خوری روغن مایع پخته وبا یک لیوان ماست بدون جربی میل کنید .

2-بورانی اسفناج:نیم کیلو اسفناج را با کمی نمک پخته و با یک لیوان ماست بدون چربی میل کنید.

3-عدسی: یک فنجان عدس پخته را با آب لیمو میل کنید.

4- سالاد کرفس: دو لیوان کرفس ریز شده را به همراه نمک و یک عدد گوجه فرنگی به همراه سس آب لیمو میل کنیدو(این سالاد در لاغری بسیار موثر است)

5- سس آبلیمو:دو قاشق ماست و یک قاشق روغن زیتون و یک قاشق آب لیمو، نمک و فلفل به اندازه کافی.

6-سوپ مرغ: آب مرغ یک لیوان، نصف فنجان سیب زمینی خرد شده، یک فنجان هویج خرد شده و نصف فنجان نخود فرنگی کمی نمک و آب لیمو.

روزی 6 نوبت و هر نوبت 11 مرتبه نفس عمیق ، این ورزش معادل 3 کیلومتر دویدن چربی را در بدن شما می سوزاند.

پاها را به اندازه عرض شانه باز کنید شکم و با سن را به داخل بکشیدوبوسیله بینی ریه ها را از هوا پر کنید و به آرامی دستها را بالا ببرید و از 1 تا 10 بشماریدوبعد از راه دهان هوای داخل ریه را خارج کنید و به آرامی دستها را پایین آورید و دوباره از نو شروع کنید تا 11 مرتبه.



روز اول:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند
نهار: 3 عدد تخم مرغ سفت+اسفناج پخته+یک عدد گوجه فرنگی
شام: 300 گرم گوشت پخته یا کبابی +کاهو +آب لیمو
روز دوم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند
نهار:10 ورق کالباس مرغ+یک لیوان ماست کم چربی
شام: 300 گرم گوشت پخته یا کبابی +کاهو +آب لیمو
روز سوم:
صبحانه :یک فنجان چای+دو عدد خرما
نهار : نصف سینه مرغ پخته یا کبابی +کاهو+سس آب لیمو
شام:سالاد کرفس+گوجه فرنگی+آب لیمو
روز چهارم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند+یک ورق نان تست
نهار :یک لیتر آب میوه ترجیحا سیب یا هویج+یک لیوان ماست
شام: 3 عدد تخم مرغ سفت +هویج رنده شده+200 گرم پنیر رژیمی یا کم نمک
روز پنجم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند+یک ورق نان تست
نهار:یک ماهی پخته یا کبابی کامل+یک قاشق چایخوری کره +آبلیمو
شام:300 گرم گوشت پخته یا کبابی+کاهو+کرفس
روز ششم:
صبحانه :یک فنجان چای+دو عدد خرما
نهار:10 ورق کالباس مرغ+یک لیوان ماست کم چربی
شام: نصف سینه مرغ پخته یا کبابی +کاهو+ آب لیمو+روغن زیتون
روز هفتم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند+یک ورق نان تست
نهار: 3 عدد تخم مرغ سفت+یک ورق کالباس+کاهو
شام :سالاد کلم+گوجه فرنگی+سس آبلیمو+یک عدد میوه
روز هشتم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند
نهار : نصف سینه مرغ پخته یا کبابی +کاهو+ آب لیمو
شام: 300 گرم گوشت پخته یا کبابی +کاهو +آب لیمو+یک عدد میوه
روز نهم:
صبحانه :یک لیوان شیر
نهار : نصف سینه مرغ پخته یا کبابی +کاهو+ آب لیمو
شام :سالاد کاهو+خیار+گوجه فرنگی+سس آبلیمو+یک عدد میوه
روز دهم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند+یک ورق نان تست
نهار :یک لیتر آب میوه ترجیحا سیب یا هویج+یک لیوان ماست
شام:یک عدد تخم مرغ سفت+یک هویج پخته شده و رنده شده+200 گرم پنیر رزیمی یا کم نمک
روز یازدهم:
صبحانه:یک فنجان قهوه+یک حبه قند+یک ورق نان تست
نهار:یک عدد ماهی پخته یا کبابی+یک قاشق چایخوری کره+آبلیمو
شام: 300 گرم گوشت پخته یا کبابی +کاهو +کرفس
روز دوازدهم:
صبحانه :یک فنجان چای+دو عدد خرما
نهار: 3 عدد تخم مرغ سفت+یک عدد هویج پخته و رنده شده
شام : نصف سینه مرغ پخته یا کبابی بدون پوست +کاهو+ آب لیمو

 


سه روز رژیم نگهدارنده:
روز اول:
صبحانه :یک لیوان شیر
نهار:گوشت یا مرغ کبابی یا پخته+سالاد کاهو(خیار –گوجه فرنگی-سس آبلیمو)
شام:سوپ آبمرغ یا گوشت+3 ورق نان تست+3 عدد میوه
روز دوم:
صبحانه: یک فنجان چای+یک ورق نان تست+عسل
نهار: 5 ورق کالباس مرغ+گوجه فرنگی+یک عدد خیار شور+3 ورق نان تست
شام : نصف سینه مرغ+سالاد کاهو+یک عدد خیار شور+3 ورق نان تست
روز سوم:
صبحانه:یک لیوان شیر
نهار:گوشت یا مرغ کبابی+سالاد خیار و گوجه فرنگی
شام:سوپ مرغ+2 ورق نان تست+2 عدد میوه

پی‌نوشت بسیار مهم: دوستان عزیز! بعد از انتشار این مطلب، در قسمت دیدگاه‌ها، دوستان زیادی چند سوال تکراری رو مرتب می‌پرسند که لازم می‌دونم اینجا پاسخ بدم:

1- "بیماری خاصی دارم" یا "مادر شیرده هستم" و مایلیم این رژیم رو بگیرم: حتما باید با پزشک مشورت کنید. به هیچ عنوان سر خود تصمیم به گرفتن این رژیم نگیرید.

 

2- می‌خوام چند دوره پشت سر هم (مثلا 2 ماه) این رژیم رو بگیرم تا وزن زیادی رو کم کنم: به هیچ عنوان توصیه نمیشه. چیزی که اکثر ما یادمون رفته.....سلامتی هستش!!! ما رژیم میگیریم که به وزن ایده آلمون برسیم واسه کارایی بهتر و سلامتی بیشتر که یکی از اثرات مثبت دیگه اش تناسب اندام  و متناسب بودنه... نه این که تمام سلامتی مون رو به خطر بندازیم واسه اینکه لاغر بشیم.
این رژیم، رژیم کم-کربوهیدراته! کمبود کربوهیدرات آسیب‌های جدی به همراه داره.

 

3- مقدار سالاد به چه میزان باید باشد: به اندازه یک سالاد یک نفره معمول (به عنوان مثال به اندازه سالاد یک نفره رستورانها)

 

توجه 1: به دلیل اینکه پاسخ بسیاری از سئوالات شما قبلاً در قسمت نظرات داده شده است، خواهشمندیم از پرسیدن سئوالات تکراری خودداری نمایید و پیش از پرسیدن، ابتدا قسمت نظرات را مطالعه فرمایید.

توجه 2: مطلب فوق یک رژیم کارآمد کانادایی است که در اینجا به صورت ترجمه آورده شده است. روزنه و هیچیک از افرادی که در قسمت نظرات پاسخگوی سئوالات شما هستند الزاماً صحیح نمی گویند زیرا پاسخ سئوالات شما بالاخص آنهایی که موارد خاصی را می پرسند پیش کارشناسان تغذیه و پزشکانی با تخصص مرتبط است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۶
زهرا اسکندری

مکتب های اد بی«اونانیمیسم»

«اونانیمیسم» مرکب از کمله «اونانیم» (Unanime) به معنای «همدل، همرأی، متفق القول و همگانی» است که در اصل از کلمه لاتین Unanimus ریشه گرفته است که در قرن شانزدهم از زبان لاتین وارد زبان فرانسه شد.

در اوایل قرن بیستم، حدود سال ،۱۹۱۰ «اونانیمیسم» به مکتب ادبی اطلاق شد که شاعر و نویسنده معروف فرانسوی، ژول رومن (۱۹۷۲ـ۱۸۸۵ Jules Romains) به یاری ژرژ شنویر (G.Cheneviere) آن را در پاریس بنا نهاد. البته باید این نکته را متذکر شد که شاعران و هنرمندان «گروه صومعه » (Groupe d'Abbaye) پیش از این باعث ایجاد جریان ادبی در فرانسه شده بودند که در شکل گیری پایه های اولیه این مکتب بسیار مؤثر و دخیل بود.

گروه Abbaye متشکل از هشت شاعر و نویسنده با نامهای رنه آرکو (R.Arcos)، شارل ویل دراک (Ch.Vildrac)، پیر ـ ژان ژوو(P-J.Jouve) ژرژ دوهامل(G. Duhamel) ، آلبر دواین (A.Doyen) کوک دورتن (L.Durtain) به علاوه ژول ورن و ژرژ شنویر بود. در سال ۱۹۰۶ این گروه به نیت اینکه دور از هیاهوی شهری باشند و به یک آرامش، همبستگی و زندگی مشترک هنرمندانه دست پیداکنند در خانه ای روستایی به دور هم گرد آمدند و بردر این خانه تابلویی با این عنوان «Abbaye، گروه برادرانه هنرمندان» نصب کردند و برای گذران زندگی و کسب درآمد در همان خانه انتشاراتAbbaye را تأسیس کردند. آنان با تأثیرگرفتن از اندیشه دموکراتیک و گرایشهای سوسیالیستی، در جست وجوی زبانی نو و سبکی تازه بودند تا افکار و عقاید خود را در ارتباط با ستایش «اصالت زندگی حقیقی» بیان کنند. اما بتدریج، مشکلات مالی و اختلاف نظرهای آنان باعث جدایی و از هم پاشیدن «گروه هنرمندان Abbaye» شد. اما در همان مدت کوتاه نیز فعالیت این گروه برتاریخ شعر و ادب فرانسه بسیار تأثیر گذاشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۳
زهرا اسکندری

مکتب های ادبی (کوبیسم)

نقاشی کوبیسم سبکی است که نقاش با خطوط هندسی تصویرسازی می کند و سایه ها را در کار خود محو می کند. در سبک کوبیسم سعی می شود تمام جنبه های قابل رؤیت و غیرقابل رؤیت یک پدیده و موضوع بطور همزمان در نقاشی نمایش داده شود. به همین دلیل نقاشی کوبیسم، انتزاعی و دور از واقعیت به نظر می رسد. درواقع، کوبیسم هنر آبستره است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۹
زهرا اسکندری

کلاسیسیسم

• انسان شریف

مکتب «کلاسیسیسم» اولین سبک ادبی است که در قرن هفدهم، بعد از دوران باروک در فرانسه به وجود آمد. نهضت اومانیسم (انسانگرایی ) را که در قرن چهاردهم درایتالیا شکل گرفت، تاحدودی می توان زمینه ساز مکتب کلاسیسیسم فرانسه دانست.

کلاسیسیسم مکتب قانونها، قواعد و اصول است که بایدها ونبایدهای بسیاری را شامل می شود. پیروان این مکتب، مطابق قواعد وقوانین قدما عمل می کنند و در ادبیات به تقلید از ادبیات یونان و روم می پردازند.

در قرن هفدهم ، آثار نویسندگان به دو دسته کلاسیک و غیرکلاسیک یا مردمی تقسیم می شد. ادبیات کلاسیک نیز، ادبیاتی عامه پسند ومردمی نیست. این ادبیات مختص طبقات بالای جامعه و قشر تحصیل کرده وخاص مدارس به منظور آموزش است.

از نظر نویسندگان کلاسیک، یک اثر ادبی یا هنری با رعایت کامل و دقیق اصول وقواعد کلاسیک می تواند به درجه «کمال » و «زیبایی» مطلوب برسد. به همین دلیل شعرا و نویسندگانی مانند مونتنی (Montaigne)، رونسار (Ronsard) ، کرنی (Coroneille) چون این اصول را رعایت نمی کردند و بیشتر به زبان مردم وعامه می نوشتند یا می سرودند، آنها را جزو نویسندگان کلاسیک محسوب نمی کنند.

• عقاید کلاسیکها :

1.  «انسان شریف » : به عقیده کلاسیکها انسان باید از نظر اخلاقی و اجتماعی درسطح ایده آل و مطلوب ودارای «هنر زندگی کردن» باشد. یعنی اعتدال، دانش بدون فخرفروشی ، رعایت ادب و نزاکت بدون حقیرشمردن خود، رعایت احترام وادب در برابر خانمها، ایمان بدون تعصب را در زندگی رعایت کند، که روی هم رفته برای چنین انسان ایده آلی، کلاسیکها عبارت «انسان شریف» را به کار می برند.

2.   تقلید از طبیعت: کلاسیکها طبیعت را درآثار خود نه با تمام واقعیت بلکه تنها با جنبه های خوب و ایده آل آن ارائه می دهند. یعنی طبیعت را نه آنطور که هست بلکه آنچنان که می خواهند باشد، همراه با آرزوها و آرمانهای خود نمایش می دهند. آنان با درنظرگرفتن عقل ومنطق وبدون دخالت احساسات خود طبیعت را به تصویر می کشند.

3.   آموزنده وخوشایند بودن: نویسندگان کلاسیک معتقدند که آثارشان باید علاوه براینکه موردقبول و توجه خواننده قرار می گیرد باید برای او آموزنده نیز باشد ویکی بدون دیگری فایده ندارد واین مسأله هدف نویسنده کلاسیک است.

4.   بیانی واضح و روشن: زبان نویسنده کلاسیک باید زبانی واضح و صریح همراه با ایجاز و کلمات درست، دقیق و مناسب باشد.

5.      آرمانگرایی : کلاسیکها آیده آلیست و آرمانگرایند . یعنی درهنر فقط به دنبال زیبایی، کمال و خوبی اند.

6.   خردگرایی : کلاسیکها با موضوعات مختلف بطور عقلانی و منطقی برخورد می کنند. آنان معتقدند احساسات انسان باید با کنترل عقل بیان و تجزیه و تحلیل شود.

7.   رعایت مسائل اخلاقی ومذهبی : کلاسیسیسم «مکتب اخلاقیون» است . از نظر آنان اثر هنری و ادبی علاوه برآموزنده بودن باید درخدمت «اخلاق ومذهب» نیز باشد.

8.   درجست وجوی اعتدال و کمال: کلاسیکها به دنبال تعادل بین عشق وعقل، غم و شادی ، اضطراب و آرامش و … هستند و از نظر آنان با رسیدن به این تعادلها می توان کمال مطلوب وموردنظر خود را به دست آورد.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۵
زهرا اسکندری

اکسپرسیون (Expression)

اکسپرسیون (Expression) در لغت به معنای «بیان ، عبارت ، حالت و چهره» است و اکسپرسیونیسم دراصطلاح به مکتبی اطلاق می شود که در

هنرهای مجسمه سازی ، نقاشی ، ادبیات و … روشی را به کار می گیرد تا حالات، طرزتفکر واحساسات درونی هنرمند و خالق اثر را بیان کند.

اکسپرسیونیسم زبانی برای بیان افکار، احساسات درونی ، غرایز انسانی وزبانی تند برای برخورد با قوانین و اصول موجود در قالبهای هنری است و اکسپرسیونیستها با طغیان اندیشه ، قدرت کلمات ونیروی هنر که همراه با سرکشی و نافرمانی از اصول سنتی است اثر خود را ارائه می دهند


• عقاید اکسپرسیونیستها:

1.  نفی جامعه سرمایه داری و مدرنیته: اکسپرسیونیستها می خواهند جامعه سرمایه داری و زندگی های پرتجمل، منظم و حساب شده بورژوازی را از بین ببرند و کلاً با زندگی مدرنیته ، از خودبیگانگی و اختلاف طبقاتی درجامعه مخالف هستند.

2.  نفی قالبهای سنتی : این مکتب، سنت، نظم ، قوانین و قراردادهای موجود در قالبهای هنری گذشته را نفی می کند. درواقع اکسپرسیونیستها به دنبال از بین بردن ارزشهای پیشین و به وجود آوردن ارزشهای جدید هستند و دراین امر گاهی نیز زیاده روی و افراط می کنند.

3.  تغییر وضعیت موجود : اکسپرسیونیستها نگاهی نو به زندگی دارند که با نوعی عصیان و طغیان همراه است. آنان خود را از یک طرف تحت فشار زندگی درحال پیشرفت ومدرن شهری می بینند واز طرف دیگر تحت فشار نوعی احساس خطر پیش از وقوع حادثه هستند و همین احساس خطر و اضطراب درونی ، آنان را به فکر تغییر وضعیت موجود می اندازد.

4.  هنر انتزاعی : اکسپرسیونیسم دوران هنر آبستره است . پیروان این مکتب ، تقلید و پیروی از طبیعت را در ادبیات وهنر اکسپرسیونیست جایز نمی دانند. چون به عقیده آنان تقلید مستقیم از طبیعت به دلیل اینکه مانع خلاقیت هنرمند می شود، دیگر جایی درهنر مدرن ندارد. بلکه هنر در دنیای جدید بیشتر با انتزاع (Abstration) خلق می شود و به این وسیله هنرمند، فریادهای درونی ، اسرار، دلتنگی ها ، رنج ها ، فشارهای ناشی از این دنیای مدرن را در هنرخود بیان می کند.


• قالبهای ادبی وهنری:

1.  نقاشی : اکسپرسیونیستها در وهله اول افکار وعقاید خود را در قالب نقاشی به تصویر می کشند. نقاش سبک اکسپرسیونیسم باا لهام و تأثیری که از طبیعت می گیرد، انگیزه و احساسی درونی دراو برانگیخته می شود که آن را بطور غیرمستقیم دراثر خود منتقل می کند. برخلاف امپرسیونیستها که بطور مستقیم از طبیعت الهام می گیرند.

2.  شعر: اشعار اکسپرسیونیستها «بیان واقعیت » و «تصویرسازی » است و هدف آنان از ایجاد این تصویر در ذهن خواننده این است که می خواهند از واقعیت برای خواننده دنیای رؤیایی بسازند. آنان دراین زمینه از ترجمه اشعار رمبو و بودلر فرانسوی نیز بسیاربهره برده اند.

3.  تئاتر: بعد از نقاشی و شعر، اکسپرسیونیستها قالب تئاتر را برای ارائه کارها و تفکرات خود ترجیح می دهند. درواقع تئاتر اکسپرسیونیستی پایانی برای تئاتر روانشناختی و طبیعت گرا یا ناتورالیستی است. نمایشنامه نویسان این سبک به مسائل روز جامعه مانند جنگ، خشونت، انقلاب و مشکلات نسل جدید می پردازند. آنان می خواهند تماشاگر را بادیدی که از دنیا و جامعه خود دارند آشنا کنند. اغلب این نمایشنامه نویسان تحت تأثیر کارهای اوگوست استریندبرگ (August Strindberg) هستند . این نویسنده سوئدی اولین نمایشنامه های سبک اکسپرسیونیستی را ارائه داده است. رمان ، موسیقی ، سینما، معماری ، هنرهای تزیینی و تبلیغاتی از دیگر قالبهایی است که هنرمند اکسپرسیونیسم از طریق آنها ، مخاطبان را با تفکر، عقاید و احساسات خود آشنا می کند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۳
زهرا اسکندری

 مکتب(رمانتیسم)

آثار ادبی و هنری نیمه اول قرن نوزدهم فرانسه، جریان فرهنگی را نشان می دهد که مکتب «رمانتیسم» نامیده می شود . «شاتوبریان» و «مادام دواتسال» با ترجمه آثار نویسندگان و شعرای انگلیسی و آلمانی، مکتب رمانتیسم را به فرانسه وارد و معرفی کردند. در واقع رمانتیسم فرانسه تحت تأثیر رمانتیسم انگلستان و آلمان به وجود آمد، ولی با وجود این، در فرانسه به صورت مکتبی وسیع و منسجم درآمد، چنانکه به تدریج ادبیات اروپا تحت تأثیر ادبیات رمانتیک فرانسه قرار گرفت.

در فرانسه، این مکتب بین سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ جریان داشت. حدود سال ،۱۸۲۴ نودیه (Nodieh) نویسندگان جوان رمانتیک را در گروهی به نام سناکل (Cnacle) به دورهم جمع کرد. از سال ،۱۸۲۷ هوگو سرپرستی این گروه را به عهده گرفت و به این ترتیب به عنوان سردسته و رهبر رمانتیکها برگزیده شد. او با انتشار درام معروف خود به نام «نبرد ارنانی» (Hernani) در سال ،۱۸۳۰ این مکتب را به اوج خود رساند که در این نمایشنامه، هوگو علیه عقاید کلاسیکها برخاسته است.

بعد از سال ۱۸۳۰، رمانتیکها به دو دسته محافظه کار و آزادیخواه تقسیم شدند که هوگو و وینیی در گروه محافظه کار و استاندال در دسته آزادیخواه جای گرفتند. به تدریج اختلاف و غرض ورزیهای نویسندگان با یکدیگر و روی آوردن آنان به سیاست و عقاید سوسیالیستی باعث شد که در نیمه دوم قرن نوزده، کم کم چراغ این مکتب بی فروغ شود.

• رمانتیک و رمانتیسم چیست؟

صنعت «رمانتیک» در ابتدا در معناهای خیالی، افسانه ای، شاعرانه، قهرمان وار و جالب توجه به کار می رفت. اما در آغاز قرن نوزدهم، این کلمه معنای مدرن و امروزی خود را به دست آورد و برای توصیف مناظر زیبا و دلربای طبیعت به کار برده شد که تأمل و تخیل بیننده را بر می انگیخت.

کلمه «رمانتیسم» طی نیمه اول قرن نوزدهم به عنوان برچسبی بر جریان ادبی به کار می رفت که سعی داشت ادبیات جدیدی را احیا کند که مغایر با قوانین کلاسیک بود. قوانینی که به تقلید و پیروی از قدما هنوز هم در آن زمان لازم الاجرا و متداول بودند. به همین دلیل به این مکتب «مکتب ضد کلاسیک» نیز گفته می شود. از جمله تضادهای بین کلاسیسم و رمانتیسم این است که کلاسیکها ایده آلیست (آرمانگرا) بودند، یعنی تنها جنبه های زیبا را در هنر بیان می کردند، ولی رمانتیکها، رئالیستها (واقعگرا) هستند، یعنی به عقیده آنان، حقایق چه خوب و چه بد، باید بیان شوند. دیگر اینکه کلاسیکها عقل گرا ولی رمانتیکها احساسی و خیال پرداز هستند.

رمانتیسم یک مبارزه است. این مبارزه به تضاد بین نسلها مربوط می شود. رمانتیکها جوان و جسور هستند که با افراط گری و نوآوری در طرز لباس پوشیدن و رفتار خود باعث تعجب نسل پیش از خود یعنی محافظه کارانی می شوند که می خواهند هنر و ادبیات محافظه کارانه کلاسیکها را حفظ کنند.

رمانتیسم «درد قرن» است. این عبارت، حالت شک و تردید و نارضایتی دو نسل اول قرن نوزدهم را نشان می دهد که به دلیل شور و هیجان رسیدن به عشق، در کنار شکست و ناکامی در راه رسیدن به هدف به وجود می آید که در نهایت غم و اندوه و احساس دلتنگی و اضطراب را در رمانتیکها به وجود می آورد. به همین دلیل به این مکتب «مکتب سرخوردگی ها» نیز گفته می شود.

رمانتیکها تصویر قهرمان آثار خود را بسیار خوب، زیبا، جذاب، معتقد و عاشق نشان می دهند. قهرمان رمانتیک، عاشقی آزاد است که احساس می کند مالک سرنوشت خود نیست و این دنیای فانی مکان مناسبی برای بیان احساسات و تحقق رؤیاهای او نیست، به همین دلیل معتقد به دنیای لایتناهی است و در آرزوی رسیدن به این دنیای برتر انتظار می کشد.

• بیانیه های این مکتب:

یکی از بیانیه های این مکتب، کتاب «راسین و شکسپیر» (Racine et Shakespear) اثر استاندال است. در این کتاب، استاندال تئاتر خشک و مقید کلاسیک راسین را با تئاتر آزاد، احساسی و رمانتیک شکسپیر مقایسه می کند و آنها را مورد نقد و بررسی قرار می دهد.
ویکتور هوگو در سال ۱۸۲۷ با مقدمه ای که بر درام «کرامول» (Cromwell) خود نوشت، یکی دیگر از بیانیه های این مکتب را ارایه داد و به این ترتیب «درام» رمانتیک را آنطور که باید باشد، تعریف کرد. او در این بیانیه تئاتر شکسپیر را به عنوان تئاتری کاملاً رمانتیک تأیید و تصدیق می کند.

 

• عقاید رمانتیکها:

1.  آزادی: رمانتیسم «مکتب آزادی خواهی در هنر» است. از شعارهای پیروان این مکتب «آزادی اندیشه» و «آزادی بیان» است. در قرن هجدهم، تئاتر و شعر تابع قوانین سختی بود که از کلاسیکها به جا مانده بود، اما به عقیده رمانتیکها، باید قوانین دست و پاگیر و خشک کلاسیک را از بین برد. ادبیات نباید برای بیان احساسات و عشق و علاقه نویسنده حد و مرزی قایل شود، تا اینکه او بتواند بی قید و بند و با آزادی تمام سخن بگوید.

2.  هیجان و احساسات: در این مکتب ابراز احساسات و هیجان یک اصل است. به عقیده آنان، عقل و منطق در هنر جایی ندارد و این احساس است که بر روح بشر تسلط دارد. بنابراین، باید احساسات و هوسهای روح را در محدوده رعایت مسائل اخلاقی بیان کرد. رمانتیکها می گویند: «باید هیجانهای شاعر یا نویسنده بیان شود تا بتواند هیجان خواننده را برانگیزد.»

3.  گفتن از «خود»: یکی از مشخصات بارز آثار ادبی رمانتیکها، در قالب شعر یا رمان، استفاده مکرر از کلمات «من» و «خود» است که به این وسیله رمانتیکها می خواهند خواننده را با عشق و علاقه، درد و دلتنگی، اضطراب و بطور کلی احساسات درونی خود آشنا کنند. آنان اوضاع و احوال و حالتهای روحی خود را مانند درد دلی برای خواننده خود بیان می کنند و باعث برانگیختن احساسات او می شوند. قهرمان آثار رمانتیکها «خود» اوست. به این ترتیب آثار این مکتب را تقریباً می توان سرگذشت نویسندگان آن به حساب آورد.

4.  گریز و سفر: سفر واقعی یا خیالی، سفر تاریخی یا جغرافیایی، از نظر رمانتیکها به هرحال باید از زمان «حال» گریخت. باید از ناکامی، دلتنگی، اندوه و سرخوردگی ها فرار کرد. فرار به رؤیا، فرار به گذشته، فرار به سرزمینهای دیگر، فرار به تخیلات.

5.  احیای زبان: رمانتیکها با استفاده از کلمات بدیع و جالب، استعاره و تشبیه و دیگر صنایع ادبی به دنبال نوع آوری و رسیدن به زبانی جدید برای بیان افکار خود هستند.

6.  کشف ناشناخته ها: رمانتیکها به دنبال چیزهای ناشناخته و موضوعات جدید هستند. آنان با تصویرسازی در ذهن، کاوش در جهان رؤیا و کشف عصر فراموش شده، هنر خود را خلق می کنند.

7.  مذهب: دوران کلاسیسیم و قرن ،۱۸ قرون عقل و منطق بود، ولی در قرن ۱۹رمانتیکها به دین و مذهب روی می آورند. رمانتیکها برای جنبه های معنوی و روح انسان اهمیت زیادی قایل هستند.

• قالبهای رمانتیسم

1.  شعر غنایی: شعر قالبی مناسب برای بیان احساسات و ابراز هیجان و همچنین بیان اندوه و دلتنگی شاعر رمانتیک است. او با ملایم کردن قواعد فن شعر، ارجحیت دادن به موزیک و آهنگ درونی و به کار بردن عبارات تعجبی و دعایی، شعر غنایی رمانتیک را خلق می کند. «تفکرات شاعرانه» اثر لامارتین، کتابی برای نسلهایی بود که منتظر نو و احیا شدن شعر بودند.

2.  تئاتر: رمانتیکها تقسیم بندی کلاسیک درام را به دو دسته کمدی و تراژدی قبول نداشتند. به عقیده آنان، تمام جنبه های زندگی بشر، خوب یا بد، زیبا یا زشت، مسخره یا جدی و هر آنچه که در زندگی انسان وجود دارد، بدون سانسور باید آن را بر صحنه تئاتر آورد. برخلاف کلاسیکها که تنها جنبه های زیبای زندگی را در هنر نمایش می دادند.

3.  رمان: رمان در این مکتب، انعکاس روح نویسنده رمانتیک در قالب داستان است. رمان رمانتیک مقدمه ای بر رمان رئالیستها است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۹:۳۹
زهرا اسکندری